فلسفه ی خاتمیت و رابطه ی آن با امامت
وبلاگ غدیر لردگان
اداره ورزش و جوانان شهرستان لردگان

مقدمه

آنگاه که بحث از خاتمیت و انقطاع وحی الهی و ارتباط انسان های برگزیده (پیامبران الهی علیهم السلام با عالم وحی به میان می آید، خود به خود، دغدغه ی ماندگاری مکتبی که پیامبران الهی علیه السلام، یکی پس از دیگری بدان بشارت داده اند و خاتم النبیین صلی الله علیه و آله آن را به مقصد رساند، در اذهان شکل می گیرد. اما اتمام و اکمال این مکتب آسمانی به دلیل آغازی است که در پایان خود دارد.
امامت پاسخ به دغدغه ی ماندگاری مکتب اسلام است و آغازی بر پایان نبوت. بدون این آغاز، آن پایانی ممکن نبود و آن پایان وقتی معنا پیدا کرد که این آغاز را در درون خود شکفت.
آیه ی شریفه ای که اتمام دین را بشارت می دهد، به اکمال آن نظر دارد و به دلیل اکمال، اتمام تحقق یافته است؛ اَلْیَومَ اَکْمَلتُ لَکُمْ دینَکُمْ وَ اَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ
نِعْمَتی وَ رَضیتُ لَکُمُ الاِسلامَ دیناً (مائده، 3)؛ امروز دین را به حد کمال رساندم و نعمت را به حد آخر تمام کردم، امروز است که دیگر اسلام را برای شما به عنوان دین پسندیدم.
در هنگام نزول این آیه چه اتفاقی رخ داده است که با آن، نقطه ی نهایی کمال و تمام مکتب معنی یافته است؟ چه چیزی آغاز کشته است که با آن نعمت تمام است و خداوند با وجود آن اسلام را رضایت بخش معرفی می کند؟ این چه آغازی است که اگر رسول خدا صلی الله علیه و آله آن را ابلاغ نکند، رسالت الهی خویش را به انجام نرسانده است؟
یا اَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما اُنْزِلَ اِلَیْک مِنْ رَبِّک وَ اِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ (مائده، 67)؛ ای پیامبر آنچه را که بر تو نازل شده، تبلیغ کن و اگر تبلیغ نکنی رسالت الهی را تبلیغ نکرده ای.
در روایات فراوانی که از طرق معروف اهل تسنن و شیعه نقل شده، این مطلب به صراحت آمده است که آیه ی شریفه ی فوق در روز غدیر خم و به دنبال ابلاغ ولایت علی علیه السلام نازل گرددی.
حافظ ابونعیم اصفهانی در کتاب ما نزل من القرآن فی علی علیه السلام از ابوسعید خدری، صحابی معروف، نقل کرده است که پیامبر صلی الله علیه و آله در غدیر ختم، علی علیه السلام را به عنوان ولایت به مردم معرفی کرد و مردم متفرق نشده بودند تا این که آیه ی الیوم اکملت لکم ... نازل شد، در این موقع پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «الله اکبر علی اکمال الدین و اتمام النعمه و رضی الرب برسالتی و بالولایه لعی من بعدی، ثم قال من کنت مولاه فعلی مولاه اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله»؛ الله اکبر بر تکمیل دین و اتمام نعمت پروردگار و خشنودی از رسالت من و ولایت علی بعد از من. سپس فرمود: هر کس من مولای اویم علی مولای اوست، خداوندا! آن کس که او را دوست بدارد دوست بدار، و آن کس که او را دشمن دارد، دشمن بدار، هر کس که او را یاری کند یاری کن و هر کس
دست از یاری اش بردارد، دست از او بردار (مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، جلد 4، 266).
«سوره ی مائده به اتفاق شیعه و سنی، آخرین سوره ای است که بر پیامبر صلی الله علیه و آله نازل شده و این آیه جزء آخرین آیات است؛ یعنی در وقتی نازل شده که پیامبر صلی الله علیه و اله تمام دستورات دیگر را در مدت سیزده سال مکه و ده سال مدینه گفته و این جزء آخرین دستورات بوده است.
شیعه سؤال می کند این دستوری که جزء آخرین دستورهاست و آنقدر مهم است که اگر ابلاغ نکند، همه ی گذشته ها کان لم یکن است چیست. شما نمی توانید موضوعی نشان بدهید که مربوط باشد به سال های آخر عمر پیغمبر صلی الله علیه و آله و اهمیتش در آن درجه باشد که اگر ابلاغ نشود، هیچ چیز ابلاغ نشده است. ما می گوییم آن موضوع مسأله ی امامت است، که اگر نباشد همه چیز کان لم یکن است، یعنی شیرازه ی اسلام از هم می پاشد.
به علاوه شیعه از کلمات و روایات خود اهل تسنن دلیل می آورد که این آیه در غدیر خم نازل شده است» (مطهری، امامت و رهبری، 1372، 62).
این چنین است که امامت رافع دغدغه ی ماندگاری مکتب راستین و نهایی انبیا علیهم السلام و راز تداوم تفکر نبوی صلی الله علیه و آله است. امامت معنی اکمال دین است و بدون آن تمام مکتب تحقق نمی یابد.
«تمام» و «اکمال»، هر دو مفاهیمی هستند که در مقابل «نقص» معنا پیدا می کنند. امام رافع دو نقص از دین است؛ با رفع نقصی که در حوزه ی کمال باعث اکمال دین می شود و با رفع نقصی در حوزه ی اتمام باعث اتمام نعمت می گردد.

امر به آغاز امامت، چون دستوری از سلسله دستورات الهی است، اجزای مجموعه ی دستورات خداوند به بشر (که همگی نعمات راهنمای بشر به سوی سعادت ابدی هستند) را تمام می کند و منجر به اتمام دین می شود و چون بستر شکوفایی دین و ضامن طراوت و تازگی آن در همه ی قرون و اعصار برای همه ی انسان ها و به فعلیت رساننده ی همه ی توان ها و پتانسیل دین و تبیین کننده ی همیشگی آموزه ها و تعالیم و دستورات الهی است، مکتب را کامل می کند و منجر به اکمال دین می شود.

«یک شیء اگر مرکب باشد از یک سلسله اجزاء؛ چنانچه فاقد یک یا چند جزء از اجزاء لازم باشد، می گوییم ناقص است، و اگر همه ی اجزا را داشته باشد می گوییم تمام است. مثلاً یک خانه برای این که خانه بشود، به اجزایی نیاز دارد، از پایه و دیوار و سقف گرفته تا لوازم اولی، مثل لوله کشی و سیم کشی. تا وقتی که یک یا چند تا از این ها نباشد، می گوییم هنوز ساختمان ناقص است، وقتی که همه ی اجزاء به آخر رسید، می گوییم الان ساختمان تمام است. پس «تمام» را در جایی می گوییم که یک «کل» موجود باشد مرکب از اجزاء، وقتی که جامع همه ی اجزاء باشد، به آن می گوییم «تمام»، اگر فاقد باشد می گوییم ناقص (در مقابل تمام).
بنابراین اگر بچه ای متولد بشود در حالی که یک انگشت نداشته باشد یا کور مادرزاد متولد بشود، می گوییم ناقص متولد شده، ولی اگر این جور نباشد، بلکه نقطه ی مقابلش باشد و همه ی ارکان و عناصرش وجود داشته باشد، می گوییم تمام خلقت متولد شده است.
اما کامل در مقابل ناقص، معنی دیگری دارد. یک شیء که از نظر اجزاء تمام است و از این نظر نقصی ندارد، ولی بالقوه می تواند چیز دیگری بشود، یعنی می تواند متحول بشود از مرتبه ای و درجه ای به مرتبه و درجه بالاتری، مادامی که آن مراتب را طی نکرده، به آن می گوییم «ناقص»، وقتی که مراتب ممکن را طی کند، به آن می گوییم «کامل». پس «تمام» در مقایسه با اجزاء است و «کمال» در مقایسه با مراتب و درجات.
کودکی که تمام خلقت متولد می شود، از نظر انسان بودن ناقص است، یعنی انسان کامل نیست، انسان تمام هست ولی انسان کامل نیست، زیرا هنوز انسانی
است که می تواند عالم باشد و عالم نیست، می تواند صنعت گر باشد و صنعت گر نیست، می تواند کارهایی انجام بدهد، ولی هنوز آن کارها را انجام نداده است. همه این ها را بالقوه داراست، بالقوه مجتهد است ولی اکنون مجتهد نیست. چون همه چیز را بالقوه داراست، بالقوه مجتهد است ولی اکنون مجتهد نیست. چون همه چیز را بالقوه دارد و هیچ چیز هنوز برایش فعلیت پیدا نکرده، باید مراحلی را ی کند تا استعدادهایش به فعلیت برسد، هر وقت استعدادهایش به فعلیت رسید آن وقت به او می گوییم «انسان کامل». اگر رسید به مرحله ای که تمام استعدادهای انسانی او، حال استعدادهای انسانی هر چه هست، به مقام فعلیت رسید به او می گوییم «کامل» . ... از یک دید، دین مجموعه ای است از دستورها که از ناحیه ی خدا یکی بعد از دیگری می آید. مثلاً نماز یک دستور است، روزه دستور دیگری است، حج، زکات و خمس هر یک دستور دیگری است و هر یک از این دستورها نعمتی است برای ما، به اعتبار این که آخرین دستور رسیده و مثل این است که آخرین جزء و آخرین خشت این ساختمان گذاشته شده است. به این اعتبار تمام نعمت گفته اند، اما به اعتبار یک امر دیگر اکمال دین گفته شده است و آن امر دیگر حقیقت دین است، که حقیقت دین چیزی است از نوع معارف و معنویت.
این دستورها پوشش های دین است، یعنی به اصطلاح مقررات ظاهری است، پیکری است که روح این پیکر همان معارف و معنویات است، مثل خود توحید و نبوت و امامت. انسان بدون نبوت با فکر شخصی خودش می تواند به یک توحیدی برسد، اما نه توحیدی که شایسته ی یک انسان است، بلکه ی توحید ناقص. همچنین هیچ یک از توحید و نبوت بدون این که امامت باشد، به مرحله ی کمال خود نمی رسند، یعنی نبوت مکمل توحید است، به این معنی که مبین توحید است (البته هدف اصلی این ها توحید است) و به وسیله ی نبوت، روح دین، یعنی توحید کمال پیدا می کند و به وسیله ی امامت بیشتر.
پس، از آن نظر که معنویت به آخرین حد و به اوج خود می رسد، کلمه ی «اکملت» به کار رفته است، و به آن اعتبار که دستوری از دستورهای دین رسیده که در این ساختمان به کار رفته، کلمه ی «اتممت» استعمال شده است (مطهری، فلسفه ی تاریخ، جلد 1، 1373، 249-251).
از آنچه گذشت به روشنی استنباط می شود که خاتمیت به معنای اتمام و اکمال دین و با وجود عنصر امامت است و اصل امامت ضامن ماندگاری مکتب اسلام می باشد و در صورت خدشه در این اصل و به هر دلیلی نپذیرفتن آن، شکی نیست که دو نقص مهم در ارکان دین نمایان می شود.
آنچه گذشت مقدمه ای بود که به طور خلاصه، ایده ی اصلی این مقاله در خصوص پیوند ناگسستنی میان اصل خاتمیت و رکن رکین امامت و ضامن بقا و ماندگاری دین بودن امامت را بیان نموده.
لکن در مباحثات کلامی جدید و به ویژه در حوزه ی ادبیات روشنفکری چند سال اخیر، سخن ازتعارض اصل خاتمیت و نظریه ی امامت شیعه به میان آمده است.
در ادامه، ضمن توضیح کامل اشکالات مطرح شده، به تبیین دقیق و مفصل نظریه ی سازگاری و پیوند خاتمیت و امامت می پردازیم. .

انواع روش ها در مواجهه با مسأله ی خاتمیت

در قرآن کریم به خاتم النبیین بودن پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله اشاره شده است:
ما کانَ مُحَمَّدٌ اَبا اَحَدٍ مِنْ رَجالِکُمْ وَ لَکِنْ رَسُولَ اللهِ وَ خاتَمَ النَّبیَّنَ وَ کانَ اللهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلیماً (احزاب، 40)؛ محمد صلی الله علیه و آله هرگز پدر هیچ یک از مردان شما نیست، بلکه پیامبر خدا و خاتم پیامبران است و خداوند به هرچیزی داناست.
همچنین در حدیث منزلت آمده است (خطاب به امیرالمؤمنین علیه السلام)، انت منی بمنزله هارون من موسی الا انه لا نبی بعدی؛ تو نسبت به من به منزله هارون نسبت به موسی هستی الا این که بعد از من پیامبری نیست.
در خصوص بحث خاتمیت و تبیین آن با دو روش می توان ارائه بحث نمود؛ یکی این که صرفاً درون دینی به قضیه بنگریم و با استناد به آیات و روایات، اصل خاتمیت را ثابت نماییم و دیگر این که تصویری خرد پسند و سازگار با منظومه ی فکر دینی از ین اصل ارائه نماییم و در واقع به تبیین عقلانی آن بپردازیم.
با روش دوم، یعنی ارائه ی تبیین عقلانی از خاتمیت، این اصل با موضوع بسیار مهم رابطه ی عقل و دین گره می خورد و ابتدا باید تکلیف خود را در خصوص جایگاه عقل و حدود و مرزهای ورود آن در عرصه ی تبین معارف دینی روشن نماییم. در این رابطه سه نظریه ی معروف برشمردنی است:
1) عقل گرایی حداکثری؛
2) ایمان گرایی؛
3) عقل گرایی انتقادی؛
عقل گرایی انتقادی کسی است که معقتد است برای آن که نظام اعتقادات دینی مقبول باشد باید بتوان صدق آن را اثبات کرد. معنی اثبات در این جا این است که صدق اعتقادی را چنان معلوم کنیم که جمیع عقلا قانع شوند.
ایمان گرایی، اما دیدگاهی است که نظام های اعتقادات دینی را موضوع سنجش عقلانی نمی داند. به عنوان مثال یک ایمان گرا وقتی می گوید که به وجود خداوند ایمان دارد، در واقع این امر را مستقل از هرگونه استدلالی پذیرفته است و هرگونه تلاشی را برای اثبات یا انکار وجود خداوند مردود می داند.
عقل گرای انتقادی معتقد است که نظام های اعتقادات دینی را می توان و باید عقلاً مورد نقد و ارزیابی قرار داد، اگرچه اثبات قاطع چنین نظام هایی (آن چنان که عقل گرایان حداکثری می گویند) امکان پذیر نیست (پترسون، 1376، 72-85).
در تصویر هویت دفاعی از علم کلام سه وظیفه ی عمده برای متکلمان ترسیم می شود که هر یک بر وظایف متعدد فرعی مشتمل است:
1) تصحیح عقاید دینی؛
2) اثبات تعالیم دینی؛
3) دفع آراء معارض.
اما تصحیح عقاید دینی خود دست کم سه وظیفه را شامل می شود:
1) تبیین اصول دین؛
2) توضیح مقام دینی؛
3) ارائه ی نظام منسجم از باورهای دینی (فرامرز قراملکی، 1378، 70-69).
بخش سوم از وظیفه ی تصحیح عقاید دینی به تصریح بسیاری از دین شناسان متقدم و متاخر مهم ترین وظیفه علم کلام است.
منظور از ارائه ی منسجم از باورهای دینی این است که اندیشه ها و آموزه های معرفت بخش دینی به شکل نظام معرفتی ارائه شود و منظور از نظام معرفتی مجموعه ی باورهایی است که با نظمی منطقی سامان یافته اند و مجموعه ای سازگار از باورها و عقاید را به نمایش گذاشته اند. اگر در میان شبکه ی باورهای دینی تنها دو اعتقاد با یکدیگر سازگار نباشد (بدین معنی که ما به عنوان یک انسان از حیث منطقی نتوانیم به هر دو باور مذکور معتقد باشیم) به مهم ترین رسالت علم کلام آسیب جدی وارد می شود و خطری بزرگ منظومه ی باورهای دینی مان را تهدید می کند» (رج: همان، ص 71).
اینک در برخی مباحثات کلامی اخیر ادعای چنین ناسازگاری در شبکه ی اعتقادی ما میان باور به خاتمیت و باور به امامت شده است.


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





سه شنبه 9 آبان 1391برچسب:فلسفه ی خاتمیت , رابطه ی آن با امامت,, :: 11:45 :: نويسنده : صالح ویسی